لطیفه های آماری، خنده با چاشنی آمار و آمارگر، طنز آماری

جوک آماری

غول چراغ جادو و آرزوهای آماردان

روزی آماردان بازنشسته ای، در یک عتیقه فروشی، چشمش به یک چراغ علاالدین قدیمی افتاد و آن را خرید. مغروراز خرید خود، چراغ به دست، به سمت خانه به راه افتاد. هنوز چند قدم برنداشته بود که ناگهان دود غلیظی و به دنبال آن غول کوچکی از چراغ خارج شد.-سلام آقا!

من غول این چراغ جادویی هستم و می خواهم سه آرزوی تورا برآورده کنم. چون شما فرد محترمی هستی وعمر باارزش خود را برای یاری رساندن مردم دررشته های مختلف، سپری کرده ای،  تنها شرط برآورده شدن این سه آرزو این است که، از برآورده شدن آنها، به دیگران هم سودی برسد.

برای اطمینان از انجام شدن این شرط، هر کدام از آن سه وکیل دادگستری راکه آن طرف خیابان می بینی، دو برابر آنچه که تو از برآورده شدن آرزوهایت دریافت می کنی، دریافت می­کنند.

با این که آماردان احساس خوش آیندی از این وضع نداشت، اما شرط را پذیرفت.

غول کوچک با خوشحالی خندید و نخستین آرزوی او را پرسید. آماردان کمی فکر کرد و گفت: یک بنز قرمزرنگ آخرین مدل می خواهم! در یک چشم به هم زدن، بنز قرمزآخرین مدل برایش ظاهر شد. وقتی به آن سوی خیابان نگاه کرد، شش بنز قرمزآخرین مدل را دید، که نصیب آن سه وکیل شده بود.غول کوچک از دومین آرزوی او پرسید:

-یک میلیون دلار پول! لحظه ای بعد یک چمدان طلاکاری شده با یک میلیون دلار پول پیش اونمایان شد! اما هم زمان به هر کدام از سه وکیل نیز دو چمدان پر از پول، شبیه چمدان او داده شد. آماردان کمی عصبانی به نظر می رسید چون فکر می کرد که وکیل ها بیشتر از آنچه حقشان است، دریافت نموده اند.

غول کوچک به او یادآوری کرد که تنها یک آرزوی دیگر دارد و باید با کمال دقت و توجه آن را انتخاب کند! آماردان مدت زمان زیادی با ذهن خود کلنجار رفت وسرانجام گفت: می دانی چیست؟ غول عزیز! من در تمام طول عمر خود آرزو داشتم که روزی یکی از اعضای بدنم را به فرد نیازمندی هدیه کنم. امروز می خواهم این آرزو با بخشیدن یکی از کلیه هایم،  برآورده شود

.

پوف! یکی از کلیه های او هدیه شد! و …….

 

سرانجام استفاده ی کورکورانه از روش های آماری!!!

گروهی شامل پنج آماردان با قطار مسافرت می کردند. در یکی از ایستگاه ها پنج نفر زیست شناس هم به آنها اضافه شدند. آنها مثل کسانی که از قبل همدیگر را می شناختند شروع به گفتگو نمودند. در خلال گفتگوها معلوم شد که هر کدام از زیست شناس ها یک بلیط جداگانه برای خود خریده اند در حالی که آمار دان ها به طور مشترک فقط یک بلیط خریده اند.

یکی از زیست شناس ها با تعجب پرسید: چرا شما پنج نفر فقط یک بلیط خریده اید؟ حتما هوس کرده اید که دستگیر و به بیرون قطار پرت شوید! یکی از آماردان ها پوزخندی زد و گفت: منتظر باشید و تماشا کنید!

هنگامی که بازرس کنترل بلیط ها نزدیک می شد، آماردان ها با هم به نزدیکترین توالت رفته و در آن پنهان شدند. بازرس بلیط های زیست شناس ها را کنترل و هنگامی که می خواست برود، متوجه شد در توالت کناری قفل و چراغ آن روشن است. بازرس در توالت را زد و با صدای بلند گفت : بلیط لطفا! یکی از آماردان ها بلیط را از زیر درتوالت به بیرون هل داد. بازرس بلیط را کنترل و آن را از زیر در برگرداند. به محض اینکه بازرس رفت، هر پنج آماردان از توالت بیرون آمدند و خوشحال به کوپه خود برگشتند. زیست­ شناس ها در حالی که داشتند از تعجب شاخ در می آوردند، گفتند که این کار شما بسیار زیرکانه بود! ما هم سعی خواهیم کرد روش شما را در آینده امتحان کنیم.

چند هفته بعد این دو گروه، دوباره در همان قطاربا هم همسفر شدند. یکی از زیست شناس ها  گفت: ما روش شما را انجام دادیم و این بار همگی یک بلیط مشترک گرفتیم. در این لحظه یکی از آماردان ها گفت: واقعا؟!! اما این بار ما هیچ بلیطی نخریده ایم.  آنها بهت زده نگاهی به هم کردند و گفتند: به هر حال یک بلیط برای پنج نفر شما خوب بود ولی بدون بلیط سوار قطار شدن ریسک بزرگی است.

هنگامی که بازرس قطار در حال نزدیک شدن بود همه زیست شناس ها به سرعت به طرف توالت رفتند تا قایم شوند. آماردان ها نیز به دنبال آنها رفتند و به جای بازرس قطار، یکی از آماردان ها در توالت را زد و گفت بلیط لطفا! زیست شناس ها بلیط را از زیر در به بیرون هل دادند. آماردان ها بلیط آنها را برداشتند و در یک توالت دیگر جمع شدند. وقتی که مامور کنترل بلیط در توالت را زد، بلیط را از لای در نشان دادند. در این لحظه بازرس نزدیک در توالتی بود که زیست شناس ها در آن جمع شده بودند. او داد زد : بلیط لطفا! پاسخی نشنید. بلیط لطفا! زیست شناس ها تسلیم شدند و از توالت بیرون آمدند تا در ایستگاه بعدی اخراج شوند!

نتیجه اخلاقی: پژوهشگران علوم دیگر باید توجه داشته باشند که نباید از روش های آماری بدون فهم درست تئوری های آنها، استفاده کنند!

دردسرهای یک مامور سرشماری!!

تق تق تق !-کیه؟-مامور سرشماری!-برو من نمی خواهم سرشماری بشوم !-نه! شما متوجه نیستید من فقط می خواهم بررسی کنم.

-یک نمونه به تنهایی معتبر نیست! برو گم شو!-نه آقا فقط شما نیستید. افراد دیگر هم هستند!

-پس تو افراد زیادی را اذیت کرده ایی ! بروگم شو!-ببینید آقا، شما منحصر به فرد هستید و من نمی خواهم شما را در این بررسی از دست بدهم!

-چطور فکر میکنی من بی منحصر به فرد هستم، وقتی که هنوز بررسی نکرده ای؟

-بسیار خوب! من نمی دانم که شما منحصر به فرد هستید، فقط ممکن است باشید.

-منظورت اینست که ممکن است من یک تخم مرغ شانسی باشم؟

-نه جانم! شما بیشتر شبیه نقاط پرت هستید!

-تو به من میگویی پرت! نقطه پرت؟ بروگم شو!

-نه منظور من اینست که شما از متوسط بالاتر هستید.

!-Joeامیدوارم…

اما اسم من  Saliاست !

-ببین Sali! ما سعی می کنیم تا داده های جامعه را بدست بیاوریم . چند نفر اینجا زندگی میکنند؟

-اوه! چطور بدانم؟ در حدود ۱۵ هزار نفر!-نه منظورم در این خانه است.

-اوه! جنبه این سوال فرق می کند!

-خوب! چند تا؟

-گاهی یکی! گاهی دو تا! گاهی چهار تا! حالا بروپی کارت!

-نه! من به یک عدد دقیق نیاز دارم.-بسیار خوب! ۱۳۲۴نفر!

-چطور به این نتیجه رسیدید؟

– گاهی من اینجا زندگی می کنم. آخر هفته ها خواهرم را در اینجا ملاقات میکنم و مادرم هر دو هفته یکبار به ملاقاتم می آید. دو گربه من هم گاهی اینجا هستند. بقیه اش هم دیگر به شما مربوط نیست!

-متشکرم Sali ! روز خوبی داشته باشی!ومامور سرشماری در گزارش خود نوشت:  کسی در این مکان زندگی نمی کند.(خالی از سکنه)

 

براي مشاهده ساير مقاله هاي تحليل آماري اين وب سايت بر لينک زير کليک نماييد: صفحه مقاله هاي تحليل آماري

5/5 - (2 امتیاز)

مشاهده دیدگاه ها (1)

  • سلام. لطفا سوالات و نظرات خود در خصوص اين مطلب را در همين بخش ديدگاه مطرح نماييد. از طريق ايميل از پاسخ ما مطلع خواهيد شد.
    براي جستجو در ميان کامنت ها از Ctrl + f استفاده نماييد.

مطالب مرتبط